Dokelelor



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


 


دختر در خیابان قدم میزد،چشمانش همه جارا میدید ولی ذهنش هیچ جارا. انگار درون ذهنش زندگی میکرد! 

وارد کتابخانه شد و به سمت قفسه ی کتاب های کلاسیک رفت "جان شیفته رومن رولان" را برداشت کاملا متفاوت!

به سمت مهد کودک به راه افتاد.             در راه توجهی به اطرافش نداشت! چرا که راه این روز های تنهاییش بود.     باز همان کفاشی که پیر مرد سال خورده ای بود و روی آن صندلی نشسته بود و کفش واکس میزد،بازهمان فروشگاه بزرگ وشیکی که آدم های زیادی در آن لحظه های خود راسپری می کردند،وباز همان خیابان پر از دلتنگی.

لحظه ای ایستاد و به همه ی این تکرار ها لبخندی زد!

گام هایش را محکم تر بر می داشت از دور در رنگی رنگی و سک تابلو نوشت به او چشمک می زد و اشاره میداد که به سمتش برود.

دخترک روبه روی در رنگی ایستاد ؛ سرش را بالا گرفت باز همان نوشته تکراری زیبا"کودکستان پرواز"به چشمش امد.

در دلش برای دیدن بچه های قد و نیم قد ذوق کرد. دستش را بالا برد که تقه ای به در بزند اما یادش امد که امروز کسی منتظر او نیست!

چون امروز جمعه است و او باز همان راه تکراری را رفته بود.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها